زمین مقصد نهایی ایماندار



من عازم سمایم **  وطن عزیز



گرچه راهم تاریک است **  ز محنت لبریز



زحمتم کوتاه است **  لحظه‌ای بیش نیست



خداوندا حفظم کن تا رسم آنجا



خداوندا حفظم کن تا رسم آنجا



با حسرت به روی عیسی می‌نگرم



ز غم دنیا آزاد شود روحم



همراه مومنین همی سرایم



خداوندا حفظم کن تا رسم آنج



خداوندا حفظم کن تا رسم آنج



این سرود از سرودنامه کلیسایی ایران گرفته شده

یک مسیحی پس از مدتی زندگی در ایمان، به صورت خودکار لغت نامه‌ای را از باورهای خود
پرورش می‌دهد که اشاره‌گر باور قلبی او می‌باشد. اما در طی زمان عمق معانی این
کلمات از دست رفته، استفاده آگاهانه از
این “لغت نامه ایمانی” رخت بر می‌بندند. نگاه ما به آینده، دنیای بعد از مرگ، آسمان
و بهشت نیز از چنین خطری مصون نبوده، در محاورات و حتی مناجات روزانه خود به سادگی
از این اصطلاحات مسیحی به وفور
استفاده می‌کنیم و این در حالی است که غالبأ ژرفای معانی این کلمات مورد نظر و توجه
ما نمی‌باشد. تنها کافی است در این خصوص هوشیار بوده بر سخنان خود دیده‌بانی کنیم،
آنگاه در کمال حیرت و ناباوری شاهد تناقض
در ادای ایمان خود نیز خواهیم بود.



عدم دقت و التفات ما بر این مسئله پیش فرض‌هایی را در اذهان ما می‌پروراند که در
نهایت تار و پود ایمان ما را مستسعل می گرداند. شاید به نظر برسد که عدم داشتن
باوری صحیح و کتاب مقدسی در مورد نوع و ماهیت
زندگی پس از مرگ نمی‌تواند تاثیر بارزی بر زندگی کنونی ما داشته و خدمات و پرستش ما
را مختل سازد. اما تجاهل در باب حیات پس از مرگ که از نکات کلیدی و مهم باور مسیحی
است، می‌تواند مخرب شادابی زندگی
مسیحی، امید و پرستش و حتی خدمات ما شود. فلاسفه به نامی چون افلاطون نیز بر این
عقیده بودند که دیدگاه و تفکرات شخص در مورد زندگی پس از مرگ کلیدی است در دستان او
در تعیین طریق و سبک زندگی وی در
زمان حاضر.



اگر دنیای بی ایمان و به دور از شناخت خدا و روحانیت در امر زندگی پس از مرگ دچار
آشفتگی عمیق باشد نمی‌توان بر او خرده گرفت زیرا که بر اعماق حقایق الهی دسترسی
نداشته با آن بیگانه است، اما کلیسای فدیه داده
شده خداوند در این خصوص بدون علم به حال خود رها نشده است. ادیان و مذاهب موجود هر
کدام به نوعی بر این مطلب نگران بوده با استناد بر باورهای خود سعی در ترسیم تصویری
نامشخص از این مبحث را دارند.
هندوها معتقد هستند که پس از مرگ شخص بارها به صورت متوالی در قالب بدن‌های گوناگون
به این دنیا آمده تا نهایتأ به تراز کمال برسد. در دیدگان یک بودایی زندگی بعد از
مرگ به معنی اتحاد واتصال قطره‌ای به
اقیانوس و از دست دادن هویت انفرادی است. یهودیان اورتودکس بر خلاف مکاتب و فلاسفه
دنیا، به رستاخیز از مردگان باور داشته انتظار قیامت از مردگان را می‌کشیدند.



اما باور ایمان مسیحی چیست؟ ما به چه باور داریم؟ حتمی سروده‌ای که در آغاز گفتار
خود درج کردم را خواندید، و شاید هم با این سروده هم صدا بوده در پاسخ به سوال من
می‌فرمایید که وطن ما آسمان است و ما عازم
سمايیم.



هر زمان از بهشت و جهنم سخن می‌رانیم، نخستین تصویری که در اذهان بسیاری نقش
می‌بنند، مکانی جغرافیایی است که هالکین به پایین در جهنم و نجات یافته‌گان به بالا
در آسمان خواهند رفت. شاید برخی این پاسخ را
رد کرده بگویند: آسمان مکانی جغرافیایی نیست بلکه مکانی کاملآ روحانی است که یک
ایماندار پس از مرگ از جسم خاکی خود آزاد شده، روح او وارد این بعد روحانی گشته که
آن را سما یا آسمان می‌خوانیم.



شاید یکی از دلایلی که چنین پیش فرض‌های نادرستی در باور ما وجود دارد، عدم آشنایی
ما با ادبیات عبری و الهیات کلام در تمامیتش می‌باشد. خواننده در مطالعه کتاب مقدس
با آیاتی روبرو می‌شود که در ظاهر اشاره به
مکان روحانی می‌کند که خارج از سه بعد زمان، مکان و ماده ما می‌باشد.



به عنوان مثال عیسی مسیح در اناجیل بارها در مورد “پادشاهی خدا” صحبت می‌کند که
متی، نویسنده انجیل آن را در قالب کلمات “ملکوت آسمان” به ما ارایه می‌دهد. کلمه
آسمان فورأ تصویر یک فضای روحانی،
خارج از دنیای سه بعدی ما ترسیم می‌کند. مکانی که یک ایماندار سرانجام بدان ختم
خواهد شد. اما غافل از این که این عبارت به هیچ وجه اشاره‌ای به دنیای ماورالطبیعه
نکرده و آن چه عیسی در ذهن خود داشت، اعلام
پادشاهی و یا حاکمیت مطلق خدا بوده که می‌بایست بر روی زمین آن چنان که در آسمان
است به انجام رسد. باید به یاد داشته باشیم که متی نویسنده یهودی این انجیل در
نوشتن مژده نجات برای یهودیان از استفاده لقب خدا
اجتناب ورزیده آن را با عبارتی چون آسمان جایگزین می‌کند.



مضاف بر قرائت سطحی کتاب مقدس و عدم آشنایی با ادبیات و فرهنگ عبری، نفوذ فلسفه
افلاطونی نیز در این خصوص بی تاثیر نبوده است. رخنه چنین فلسفه یونانیی در ایمان
مسیحی، بسیاری را بر این تصور واداشته
است که یک مسیحی می‌بایست از دنیای حاضر و از بدن بی ارزش خود رها شده، در عالم
روحانی به خدای خود بپیوندد. این خزینه خاکی در اذهان بسیاری مانعی بر سر روحانیت و
وصلت بر معشوق بوده، امید بر آن
داریم که از قفس تن خود بگریزیم.



چهره انسان

(نوشته‌ی از برادران مسيحی، فرید شیرزاد)

ما انسان‌ها موجودات عجیبی هستیم. قلب ما ترکیبی است از محبت و نفرت، خوشی و غم، مهربانی و حسادت. افکار ما پر است از زیرکی و سادگی، ایمان و شک، فهم و بی فهمی. یک فیلسوف مشهور آلمانی بنام کانت میگوید "انسان یگانه موجودی است که به تربیه شدن نیاز دارد."

دانشمندان در یافتن یک تعریف واحد و جامع از انسان دچار مشکلات زیادی هستند. ما می‌توانیم سایر موجودات زنده و غیرزنده را تعریف و توضیح نماییم ولی از شناخت خودمان عاجز هستیم. کتابمقدس از شروع پیدایش انسان سخن میزند و می‌فرماید "پس خدا انسان را شبيه خود آفريد..." ( پیدایش فصل 1 آیه 27 )

البته منظور از این صورت شباهت ظاهری نیست بلکه شباهت معنوی و روحانی. خدا انسان را به سیرت خودش ساخت، به معنی این که خواص الهی در وجود انسان منعکس بودند. قدوسیت، عدالت، محبت، نیکی وغیره خواص الهی را می‌توان در انسان دید. انسان یگانه موجودی است که علاقه به آفرینش دارد و نیاز و علاقه‌اش را از طریق هنر نمایان می‌سازد، نقاشی می‌کند، شعر می‌سراید و آهنگ ساخته می‌نوازد. انسان از دیدن طبیعت قشنگ لذت می‌برد. سایر حیوانات قادر به چنین اعمال شگفت انگیز نیستند.

ولی انسان خیلی بشتر از این‌ها است او نه تنها می‌آفریند بلکه دست به تباهی و ویرانی نیز می‌زند. او نه تنها محبت می‌کند بلکه از شدت حسادت و نفرت می‌کشد و می‌درد. شخصی گفته است که انصافانه نیست وحشیگری انسان را با یک شیر درنده مقایسه کرد، زیرا شیرآهو را می‌درد و میکشد نه به دلیل حسادت یا نفرت که دارد بلکه چون طبیعت او چنین ایجاب می‌کند. ولی انسان نه به تقاضای سرشت بلکه به سبب نفرت و خشونت بیرحم می‌شود. پس اگر به چهره انسان بخوبی نگاه کنیم آیا سیرت و شباهت خدا را در او می‌بینیم؟ هرگز! بعضا انسان بیشتر به اهریمن یا دشمن خدا شباهت یافته تا به خود خدا. شباهت برباد رفته انسان را می‌توان به تابلوی نقاشی مقایسه کنیم که سطل آبی بروی آن ریخته شده باشد. وقتی تابلو را با منظره اصلی طبیعی آن مقایسه می‌کنیم بسیار بسیار اندک شباهت را در آن به سختی می‌توانیم ببنیم.

بگذارید این شباهت برباد رفته را گناه بنامیم. گناه، طغیان و سرکشی انسان است در برابر آفریدگاراش. انسان خود خدای زندگی و محور هستی خود شده است. معیارهای اخلاقی و روحانی‌اش را خود تعین کرده و معبودش را خود ساخته و بافته است. همین است که از خداخواهی به خودخواهی و از خداپرستی به خودپرستی نزول کرده است. در نتیجه شباهت و سیرت خدا را آهسته آهسته از دست داده است.

ولی در برابر این بی وفایی و بی مروتی او، خدا چه کرده است؟ خدا انسان را در این ذلت و تباهی تنها رها نکرده بلکه دست کمک و شفقت‌اش را بسوی وی دراز نموده است. کتابمقدس می‌فرماید که خدا عیسی مسیح را فرستاده است تا بشر گمشده و سرگردان را از ظلمت گناه و عواقب آن نجات دهد "زيرا همه گناه کرده‌اند و هیچکس به آن کمال مطلوب و پرجلالی که خدا انتظار دارد، نرسيده است. اما اکنون اگر به عيسی مسيح ايمان آوريم، خدا ما را کاملآ «بی‌گناه» به حساب می‌آورد، چون عيسی مسيح به لطف خود بطور رايگان گناهان ما را برداشته است." ( رومیان فصل 3 آیات 23 و 24 )

مسيح چهرهٔ ديدنی خدای ناديده است... (کولسیان فصل 1 آیه 15). فقط در او می‌توان شباهت و سیرت خدا را کاملا دید. شباهت خدا در انسان‌های مانند من و شما آنقدر خراشیده، مخشوش و آسیب دیده که به سختی میتوان ذره‌ای ازمحبت و عدالت الهی را در آن دریافت. ولی در عیسی مسیح همه خواص الهی به روشنی هویدا است. گفتیم سیرت انسان به تابلوی می‌ماند که صورت خدا در آن نقاشی شده ولی حالا برباد رفته است. ولی عیسی مسیح را می‌توان به تابلوی مکمل مقایسه کرد که نقش خدا را بصورت کامل در آن می‌توان دید.

راه فرار از چنگ گناه، خودخواهی و خودپرستی در پیروی از عیسی مسیح است. وقتی او را، شخص او را و تعلیم او را دنبال کنیم بدون شک که شباهت خدا دوباره در ما ظاهر می‌شود. هر قدر بیشتر از اخلاقیات و روحانیت عیسی مسیح نمونه می‌گیریم به همان اندازه سیرت واژگونه شده الهی در ما احیا می‌گردد. گاندی رهبر فقید هند می‌گوید " انسان تبدیل به چیزی می‌شود که اکثرا به آن می‌اندیشد." هنگامی که مسیح شاخص زندگی ما می‌شود خواص الهی در باطن در افکارما، و در ظاهر در رفتار ما زنده می‌گردند. این بدان معنی نیست که گویا ما به الوهیت رسیده همتای خدا می‌شویم. نه، بلکه بمقام انسانیت می‌رسیم و تبديل به آن شخص می‌شویم که از ازل می‌خواست.

عیسی مسیح نمونه و معیار حقیقی انسانیت است، باشد که پیروی از او شباهت الهی را در ما ظاهر سازد. "تا سرانجام همهٔ ما در مورد نجات و نجات‌دهندهٔ خود، فرزند خدا، ايمانی يکسان داشته باشيم و همه در او به رشد کامل برسيم، بطوری که از او کاملآ پر شويم." (افسسیان فصل 4 آیه 13)